تركمنها داستاني دارند به نام «حاجي قولاق»، درست تر آن كه مقامي دارند به اين نام.

مي گويند حاجي قولاق، بخشي جواني بود كه دل در گرو مهر يكي از دخترهاي ايل داشت، خان اما مي خواست اين بخشي جوان، اين صندوقچه موسيقي و شعر، داماد او بشود. حاجي قولاق با همه توان مي كوشيد تا خود را تيررس خواسته خان دور نگه دارد تا ناچار نشود مهرش را جز براي دلدارش خرج كند. خان كه امتناع بخشي را مي بيند، كينه اي عميق از حاجي قولاق به دل مي گيرد.
زمان مي گذرد. خان و حاجي قولاق هر كدام منتظرند ببينند روزگار، چه سرنوشتي را براي شان رقم زده است.
شبي خان، در خواب، نغمه دوتاري را مي شنود كه مقامي ناشناخته اما سحر انگيز را مي نوازد. خان از خواب بيدار مي شود و دستور مي دهد تا حاجي قولاق را حاضر كنند. بخشي جوان حاضر مي شود و خان از او مي خواهد تا مقامي را كه در خواب شنيده، بنوازد و بخشي جوان دوتارش را به دست مي گيرد و مي نوازد...
سه روز، حاجي قولاق با دوتار، مقامهاي مختلفي را مي زند اما خان نمي تواند آن نغمه مسحور كننده را دوباره بشنود. بخشي جوان مي نوازد و مي نوازد و مي نوازد.
سرانجام خان سرخورده از دست نيافتن به آن چه در خواب شنيده و كينه دار از امتناع بخشي، دستور مي دهد تا دست هاي حاجي قولاق را قطع كنند.
حاجي قولاق جانش را بر سر عشقش و دوتارش مي گذارد و به افسانه ها مي پيوندد.